تودوستی باهاش کم نذاشتم
رفت و رهام کرد انگار منو به خاطر خودم نمی خواست
شب تلخی بود بارون میومد تو شب گم شد
احساس حقارت می کردم
اولاش فکر می کردم خیلی با معرفته
فریاد زدم:خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2